مرا برای خودم برای خودش می خواست .
نگاهت را می دزدی از من
دلم را به سرقت می بری هر دم
به کدامین دادگاه بکشانم چشمانت را؟
به چه حکمی دل ببندم
آن زمان که قاضی خودت باشی؟
شکایتی نیست...
نه اشک های من می فهمند نگاه تو را
نه لب های تو می خوانندحرف های مرا
معلم زبان می گوید: همه ی فعل های خواستن با to می آیند .
عاشق، بی تو هیچ فعلی را نمی خواهد .
حسودی کردم..!!!
به تمام دختر های امروز تو حسودی کردم...
باز هم مثل همه ی شبها من تنها می خوابم
تا خیال تو پر شود از دخترکان برنزه و سرخ سفید و موبلند و موکوتاه و موبلند و مومشکی و لاغر و تپل و گرد و قلمبه
و من دست به دعا بردارم که همه شان ایدز و هپاتیت و کوفت و سوزاک و همه جور دردی داشته باشند تا خیال تو هم ازشان بگیرد و بمیرد
و من بمانم با تو تنها