سوتین صورتی

سخن مانند دامن زنان است هرچه کوتاهتر بهتر و به هدف نزدیکتر

سوتین صورتی

سخن مانند دامن زنان است هرچه کوتاهتر بهتر و به هدف نزدیکتر

 

من زنم ....
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست
که زرق و برقش، شخصیتم باشد
من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که تو سهم داری
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت، بیشتر از تفکرم می آیند..
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا میشوی... تمام حرف هایت عوض میشود

 

دلم می خواد بیام تو بغلت،
سرم و بزارم رو شونت و های های گریه کنم،
جیغ بزنم،
با مشت بکوبم تو سینه ات،
بهت بگم چرا این روزا اینجوریه؟!
... بهت بگم چقدر نا امیدم،
چقدر می ترسم،
چقدر نگرانم،
چقدر شک دارم!
بگم که دیگه نمی تونم اعتماد کنم،
نه به خودت و نه به بنده هات!
بگم که دیگه وقتی بهت می گم خدایا مواظبم باش،
خدایا سپردم به خودت،
خدایا خودت هر چی خوبه پیش بیار آروم نمی شم،
اعتماد نمی کنم،
زانوهام ضعف می کنه،
حس می کنم نیستی،
نمی بینی،
نمی شنوی!
می خوام ازت بپرسم پس قانون کارمات چی شد؟!
چرا هیچ کاری نمی کنی؟!
چرا هیچ کاری نمی کنی؟!
می خوام سِفت بغلم کنی،
با حوصله دلداریم بدی و یه سری دلیل قانع کننده برام بیاری،
بهم بگی همه چی درست میشه،
توضیح بدی واسه دونه دونه ی اتّفاقایی که افتاد،
بعد من قانع بشم،
اشکامو پاک کنم،
بگم خُب باشه!!!
میشه؟!

پسورد نام توست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

 

 

 

گاهی دلت از زنانگی می گیرد
میخواهی کودک باشی دختر بچه ای که
به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
زن که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی..... 

 

 

نگاه کن ! نگاهها همه سنگ است و قلبها همه سنگ...!

چه سنگبارانی...!

گیرم گریختی همه عمر...کجا پناه خواهی برد؟

خانه خدا سنگ است... 

 

 

تنها شدم  

بار دوم بود ... 

دیگه مثل قبل نمی شم هیچوقت

 

لبهایت که روی لبهایم باشد
دستهایمان هم گره کرده دور هم
دیگر چه احتیاجی به نماز و روزه است ؟
بهشت همینجاست 

 

 

 

ته نوشت: 

خدایا نه بهشتت را میخوام نه جهنمت را   .

 

زن را نمی شود درک کرد...
زن را نمی شود فهمید...
زن را نمی توان شناخت...
زن را نمی توان عوض کرد...
زن را حتی نمی شود فراموش کرد...
زن را فقط می توان عمیــــــــــــــــــق دوســت داشت!!! فهمیدی ؟؟؟؟

   
 

 

کاش گاهی مَرد بودم
می شد تنهاییم را ... به خیابان بیاورم
سیگاری دود کنم و نگران نگاه های مردم نباشم ... !
.
کاش گاهی مَرد بودم
می شد شادی ام را ... به کوچه ها بریزم ... با صدای بلند بخندم
و هیچ ماشینی ... برای سوار کردنم ... ترمز نکند ... !

 

 

روز نوشت: حوایی باش .....که آدمت به هوای تو زندانی زمین شود !...♥
  

 

مدتی است خسته ام از بودن ها ...

ادامه مطلب ...