از پشت کوه آمده بود
ونام زنانهاش
اصلاً ربطی به طعم سیب نداشت
مثل روز روشن بود امّا
شب را از بخت کسی دزدید
که نام مردانهاش
اصلاً ربطی به عاشقی نداشت.
بیماری نوشت:این روزها تنهائی واگیر دار شده است ، لامصب واکسن هم ندارد!ء
همه از تنهائی می نالند !
عاشقانه نوشت:
در آغوشت،
عشق را می توان بویید،
اینجا رها شده اَم،
از عطر تنت نایی نمانده برای تقلایی،
توانی نیست برای اراده ی دوباره،
...عهد را شکستم،
توبه بر باد دادم،
می بوسمت،
می بویمت،
فراموش کردنت، شاید باشد برای بعد!!!