حالا که امدی معلوم می شود. که بر سر قرارت هستی.
قرار ما ار اول پیدا بود.
دیگر بهانه نیاور که خانه ما یکی به اخر دنیاست!
حالا که امدی معلوم می شود ، تو هم دلتنگم بوده ای..
حس نوشت :گل یا پوچ؟
دستت را باز نکن، حسم را تباه مکن.
بگذار فقط تصور کنم که در دستانت برایم کمی عشق پنهان است.
آخ امان از این موهای تیره و زیبا،
که وقت بوسیدن مثل جنگلهای اسرارآمیز قصههای کودکان
میان لبهای من و تو فاصله میاندازد..
ته نوشت: خواب کوتاهی ست ، از تو برخاستن.
پ ن :اگر من آدم بودم و تو حوا، سیب را به خورد خدا میدادیم و
دو نفری آن بالا تا قیامت عشق میکردیم....
یک شب که عزل خوان زیر باران راهم را گم کردم
به بیراه تو رسیدم
از آن شب همه راه ها را پاک کردم
بیراهه تو برای من کافی است
وقتی تو در مقابلمی میتوان به تمام جهان پشت کرد.
من و ببخش که نمی تونم ببخشمت..که برنمیگردم با نبخشیدنت