دلم می خواد بیام تو بغلت، سرم و بزارم رو شونت و های های گریه کنم، جیغ بزنم، با مشت بکوبم تو سینه ات، بهت بگم چرا این روزا اینجوریه؟! ... بهت بگم چقدر نا امیدم، چقدر می ترسم، چقدر نگرانم، چقدر شک دارم! بگم که دیگه نمی تونم اعتماد کنم، نه به خودت و نه به بنده هات! بگم که دیگه وقتی بهت می گم خدایا مواظبم باش، خدایا سپردم به خودت، خدایا خودت هر چی خوبه پیش بیار آروم نمی شم، اعتماد نمی کنم، زانوهام ضعف می کنه، حس می کنم نیستی، نمی بینی، نمی شنوی! می خوام ازت بپرسم پس قانون کارمات چی شد؟! چرا هیچ کاری نمی کنی؟! چرا هیچ کاری نمی کنی؟! می خوام سِفت بغلم کنی، با حوصله دلداریم بدی و یه سری دلیل قانع کننده برام بیاری، بهم بگی همه چی درست میشه، توضیح بدی واسه دونه دونه ی اتّفاقایی که افتاد، بعد من قانع بشم، اشکامو پاک کنم، بگم خُب باشه!!! میشه؟!
کسی مثل هیچکس
جمعه 27 آبانماه سال 1390 ساعت 12:43 ق.ظ
گاهی دلت از زنانگی می گیرد میخواهی کودک باشی دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد و آسوده اشک می ریزد زن که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی.....
کسی مثل هیچکس
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ
زن را نمی شود درک کرد... زن را نمی شود فهمید... زن را نمی توان شناخت... زن را نمی توان عوض کرد... زن را حتی نمی شود فراموش کرد... زن را فقط می توان عمیــــــــــــــــــق دوســت داشت!!! فهمیدی ؟؟؟؟
کسی مثل هیچکس
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ
کاش گاهی مَرد بودم می شد تنهاییم را ... به خیابان بیاورم سیگاری دود کنم و نگران نگاه های مردم نباشم ... ! . کاش گاهی مَرد بودم می شد شادی ام را ... به کوچه ها بریزم ... با صدای بلند بخندم و هیچ ماشینی ... برای سوار کردنم ... ترمز نکند ... !
روز نوشت: حوایی باش .....که آدمت به هوای تو زندانی زمین شود !...♥