۱: دوباره پایم در گودال چشم هایت به دام افتاد.
میدانم اینبار دیگر راه خلاصی نیست.
۲: معجزه نه کتاب است نه فرستاده،
معجزه، چشمان توست که در سکوت هم حرف میزنند.
بستــــم به خشم، پنجـــره را بی حضـــور تــو
گاهـی هوای تازه چــه دلگیــــــر میشود ..
ته نوشت ۱: من عاشق کسی نیستم ٬ یعنی اصلا عاشقی بلند نیستم
ته نوشت ۲:دستات توی دست من است
و
دل توی دلم نیست!
نگاه نوشت :ترکیب بینظیر شرم و شوق؛
چشمهایت!
امشب میخواهم شهریار شبت باشم، امشب میخواهم جامت را لبریز باده کنم.
جامه شهرزاد بر تن کردهام تا هزار و یکشب، هزار و یکبار ببوسمت و ببویمت.
امشب روح جهان, بودن توست وجود توست .صدای تو و ترانه توست.
امشب فرشتهها با من نجوا کردهاند و اسرار خویش را بر من گشودهاند.
میگویند خداوند دروازههای بهشتش را برای ساعتی باز کرده است، شتاب کن بیا از دروازههای
طلاییاش بگذریم.
بیا دستی به جام باده و دستی به زلف یار خرامان و خندان ابدیت را اشارهگر باشیم. عزیز دلم بیا، عزیز دلم...
من آدَمَم
بی تو اما
آه و دَم!
دعا نوشت :امیدوارم سال جدید از جلف بازی هام کاسته شه !
نیامد نوشت :
خدایا
خسته ای ؟ خوابی؟
پنچری؟
می خوای بزنی کنار؟
میخوای من بیام پشت فرمون !!
خدایا این های که من می بینمُ، تو هم می بینی؟؟؟
دل تو اولین روز بهار
دل من آخرین جمعه سال
و چه دورند و چه نزدیک به هم
دعا نوشت :دعای باران چرا؟ دعای عشق بخوان! این روزها دلها تشنه ترند تا زمین ها، خدایا کمی عشق بیار
انتها نوشت:رفتی... بی آنکه مرا به خدا بسپاری نمیدانم خدا را از یاد برده بودی یا مرا؟
نقل نوشت:میگن عشق مثل خورشید می مونه
هنوز از طلوعش به حد کافی لذت نبردی که از غروبش دلگیر میشی!